آمده ام سبد برم ..........
آمده ام سبد برم دغدغه رابه سر برم
ور تو بگوییام که نی، کارت کشم شکر برم
آمدهام چو دیگران، با سپر و تیر و کمان
بهر شکار مرغِ خود بر آشیان خطر برم
آمده ام دو بطریه روغنما به هم زنم
گرکه به زور نشکند، برتنه اش تبر برم
گر شکند دل مرا، کیسه ی دلکش برنج
قابلمه راشکسته و زحمت خود هدر برم
اوست نشسته در صف ومن ته صف سفرکنم
اوست گرفته نوبت و، من به کجا نظربرم؟
آنکه دراین صف دراز! دست دراز می کند
گر شنود تمام شد ! وای اگر خبر برم
گفتم اگردوباره هم ؛ نصیب من سبد نشد !
غیظ کنم ز پول خودسیرابی یو جگر برم
در هوس خیال او همچو پنیر گشته ام
وز سرمن چه میشود ناله ی شب سحر برم
این کَرَتَم ،جواب آن جمله پیام شد به من
نیست تو را ، و داد خود مرحله ی دگر برم
1392/12/5